از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم