باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
گر زن به حجاب خویش مستور شود
از دیدۀ آلوده و بد دور شود