با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
صدای جاری امواج، زیر و بم دارد
که رودخانه همین است، پیچ و خم دارد
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
ما سینه زدیم بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه