در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد