دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
چه صبحی؟ چه شامی؟ زمان از تو میگفت
چه جغرافیایی؟ جهان از تو میگفت
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
بخوان هشتمین جلوۀ ربنا را
امام قدر را امیر قضا را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
اگر نوبهارم، اگر زمهریرم
اگر آبشارم، اگر آبگیرم
یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُک فوقَ الثنا
رسیدم دوباره به درگاه شاهی
چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی...
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
قلب مرا نرم کرد، دیدۀ بارانیام
تر شده سجاده از اشک پشیمانیام
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم