میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی