باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید