زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست