آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
شور بهپا میکند، خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا، در خود هر صبح و شام
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست