بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم