کربلا
شهر قصههای دور نیست
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف