دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی