ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان