سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم