شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته