یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش