ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت