ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل و زنجیر نفس لاابالی را
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم