ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد