شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
قد قامت تو کلام عاشورا بود
آمیخته با قیام عاشورا بود
هرگز نگذاشت تا ابد شب باشد
او ماند که در کنار زینب باشد
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند