راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
از قضا ما را خدا از اهل ایمان مینویسد
ما أطیعوالله میدانیم، قرآن مینویسد
صدای به هم خوردن بال و پر بود
گمانم که جبریل آن دور و بر بود
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
بر من بتاب و جان مرا غرق نور کن
از مشرق دلم به نگاهی ظهور کن
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است