نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند