این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذرهام که آمده تا پیشگاه نور
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
دلی به دست خود آوردهام از آن تو باشد
سپردهام به تو سر تا بر آستان تو باشد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند