من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود