باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
خيز، اى بندۀ محروم و گنهکار بيا
يک شب اى خفتۀ غفلتزده، بيدار بيا
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
چون فاطمه مظهر خدای یکتاست
انوار خدا ز روی زهرا پیداست
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم