گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
هر که راه گفتگو در پردۀ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
کتاب بود و به روی جهانیان وا بود
جواب هرچه نمیدانمِ جدلها بود
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
مبر به جای اطاعت به کار طاعت را
گران به خاطر مردم مکن عبادت را
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
با من بیا هرچند صبرش را نداری
یک جا مرا در راه تنها میگذاری
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
درون سینۀ من سرزمینی رو به ویرانیست
دلی دارم که «فِی قَعرِ السُّجُون» عمریست زندانیست
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کجاست آن که وجودش مطاف هر دل بود
و با شکوهتر از آفتابِ ساحل بود
این حریم کیست کز جوشِ ملائک روزِ بار
نیست در وی پرتو خورشید را راه گذار...
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
سخن ز حبل الهی و بانگ «وَ اعتَصِمُو»ست
حقیقتی که هدایت همیشه زنده به اوست
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
عارفانى که از این رشته، سَرى یافتهاند
بىخبر گشته ز خود تا خبرى یافتهاند