مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم