نشسته است به خون چادر سیاه و سپیدت
رسیده اول پاییز، صبح روشن عيدت
الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
از روى حسین تا نقاب افکندند
در عالم عشق، انقلاب افکندند
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
تو را ز دست اَجَل کی فرار خواهد بود؟
فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود
بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
پشت مرزهای آسمان خبر رسید
جبرئیل محضر پیامبر رسید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب
باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب