شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
عصر تاسوعاست ای نقّاش فردا را نکش
صبح دریا را کشیدی ظهر صحرا را نکش
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد