شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
خوشا آنکس که امشب در کنار کعبه جا دارد
به سر شور و به دل نور و به لب ذکر خدا دارد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد