عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
مگر در ساعت رفتن دلم جا مانده بود اینجا؟
که از پی کفشدارانش مرا خواندند زود اینجا
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سلام بر تو کتاب ای که آفتاب تویی
گرانترین و گرامیترین کتاب تویی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشته است