بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی