نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی