کربلا
شهر قصههای دور نیست
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس