سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس