او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس