لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس