گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد