زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم