روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
تیغ است و آتش است و هزاران فدایی است
هر جا که نام اوست هوا کربلایی است
تابید بر زمین
نوری از آسمان
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
به قرآنی که داری در میان سینهات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و