هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد