به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم