به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم