گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش