زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
کربلا
شهر قصههای دور نیست
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
پیکار علیه ظالمان پیشهٔ ماست
جان در ره دوست دادن اندیشهٔ ماست