گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی