سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...