کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّ پایی نیست
ای در نگاه تو رازِ هزارانِ درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سرِ مهربانی؟
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
که بود این موج، این طوفان، که خواب از چشم دریا برد؟
و شب را از سراشیب سکون تا اوج فردا برد
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
آن نور همیشه منجلی فاطمه است
سرّ ابدی و ازلی فاطمه است
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
در هر نفس نسیم، بوی آه است
در شبنم - اشک گل - تبی جانکاه است
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی
همچون شب قدر، قدر نامعلومی
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
حملههای موج دیدم، لشکرت آمد به یادم
کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست