بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی