گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن